ط¹ط§ط´ظ‚ط§ظ†ظ‡ ظ‡ط§
دستاشو مشت کرده بود.
پرسیدم توی مشتت چیه؟!
گفت :خودت نگاه کن!!!
دستاشو گرفتم و آروم باز کردم... توی دستاش چیزی نبود!
گفتم :چیزی نیست که؟!
دستامو که توی دستاش بود فشرد و گفت :نبود ولی حالا هست!
دستام گرم شد و اون لبخند زد
نوشته شده در جمعه 92/7/19ساعت
1:12 عصر توسط ط§ظ…ظٹط±طط³ظٹظ† ط¢ظ‚ط§ط¬ط§ظ†ظٹ نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |